ثمره ی عشقمون  ،سپهر گلمون ثمره ی عشقمون ،سپهر گلمون ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

♥㋡ سپهر بابا مسعود♥㋡

زبون بی زبونی.

گل پسرم الان لالا کردی و تا چند دقیقه ی قبل بزرگترین دغدغه زندگیم و تو برام حل کردی ، همیشه دوست داشتم کلمه «آب» و یاد بگیری تا وقتی که تشنه شدی ،بدون هیچ معطلی بتونم تشنگیت و برطرف کنم. من خودم وقتی بهونه می گیری اول می رم سراغ آب ، اگه نخوری می فهمم مشکل چیز دیگه است اگه هم بخوری از یه جهت خوشحال می شم که تشنگیت و برطرف کردم از جهتی هم ناراحت می شم کاش زودتر بهت آب می دادم تا این قدر تشنه نمونی .   بابا مسعود یا بابا جون (بابا حسین) هم از این که بفهمن تو از تشنگیت بود  که بی تابی می کردی شدیداَ ناراحت می شن و از من دلگیر می شن که چرا زودتر به سپهر آب ندادی ،بچه ام زبون نداره که بگه تشنه ست. بابا مسعود ...
27 تير 1391

روز تولد تو .

  ١٨ / خرداد /91 صبح بیدار شدی ، بعد از سلام ، شعر تولد مبارک برات خوندم ،برای من شیرین ترین تبریک تولدی بود که به کسی می گفتم، تو هم با این که تازه بیدار شدی در حالی که نشسته بودی ، خودت و عقب و جلو کردی به بیان دیگر رقصیدی و دست زدی و خندیدی و من اولین کسی بودم که تولدت تبریک گفتم. بعد صبحونت و خوردی و به مامان کمک کردی تا جارو برقی بزنم ، همون موقع بود که مادر جون و باباجون رسیدن ، بابا جون برات 4 تا بستنی خریده بود، تا رسیدن برات شعر تولد مبارک خوندن تو هم خجالت کشیدی ،صورتت و گذاشتی رو شونم با گوشه ی چشم نگاشون می کردی و می خندیدی. مادر جون خیلی کمکم کرد تا بتونم جشن تولدت و به خوبی برگزار کنم ، چون از کار ها خی...
15 تير 1391
1